حضور مغتنم سالمندان در خانواده

صبای سلامت – ما در دنیایی شلوغ و سراسر سراسیمه زندگی می کنیم و مدام در حال انجام کاری هستیم و گویا امروز بدون ایمیل و پیامک و اینترنت ، تلویزیون و سایر وسایل ارتباط جمعی نمی توانیم زندگی کنیم. چهره ها شگفت زده شده اند. ذهنمان لحظه به لحظه به دنبال موضوعات جدید می گردد و روحمان برای حفظ تعادل عاطفی و احساس و مهربانی به دنبال آرامش است.

در دنیای شهری خانواده به دنبال بهترین عملکرد بیشترین وابستگی بهم، مراقبت از یکدیگر نیست. بلکه گاهی بیشترین تلاشمان برای مراقبت از خودرو، لباس ها، پوست و مویمان است. خودروهامون فول بیمه هستند، لباس هایمان مارک و توسط خشکشویی شسته و اتو می شوند . پوست و موهایمان با معجزه پزشکان متخصص با انواع لوسیون ها و شامپو ها پاکسازی، مرتب و شستشو می شوند.

اقدامات اجتماعی مانند یک ماشین لباسشویی می چرخد و سر و صدا می کند. و با انوبوهی از انسان ها که گاهی ربطی به یکدیگر ندارند برخورد می کنند.

در این میان سعی می کنیم خود را آرام کنیم. کلاسهای مدیتیشن را جدی می گیریم. عود و شمع روشن می کنیم. خشکشویی می کنیم . چای های گیاهی می نوشیم. گیاهخواری می کنیم و هزار بهانه برای آرامش به خود جستجو می کنیم. غافل از اینکه آرامش در درون خانواده ماست.

با یادآوری گذشته های نه چندان دور، شاهد بودیم شاد بودن و راضی بودن در کنار خانواده بودن است. در خانواده یاد می گرفتیم در برابر مشکلات و اتفاقات غم انگیز صبور باشیم. زندگی و گذشت آن را برای خودسازی بگیریم و نسبت به سایر اعضای خانواده دارای شفقت و مهربانی با شیم و با شرایط نا مساعد خود را نبازیم و همه آنها را از پدر و مادر، پدربزرگ و مادربزرگ ها می آموختیم. رفتار و کردار آنها برایمان محبت بود و حتی وجودشان در کنار خانواده امنیت و برکت می آورد.

باید اضافه نمود حضور سالمندان در میان اعضای خانواده ، فرصتی بسیار ارزشمند برای جوان تر هاست در حقیقت زمانی که پدربزرگ و مادربزرگ ها همراه با بچه ها و نوه هاش زندگی می کند همفکری کردن با آنها ، استفاده از تجربیات شان می تواند در حل مشکلات خانوادگی مثمر ثمر باشد. از سوی دیگر مشورت خواستن از سالمندان روحیه و اعتماد بنفس شان را بهبود می بخشد.

در پایان داستان واقعی را از یکی از دوستانم درباره پدرش نقل می کنم او اینچنین تعریف می کند:

پدرم مدتی بود که مریض احوال و خانه نشین شده بود. کمتر به حجره می رفت و بیشتر در خانه می ماند و خود را با قرآن و کتاب سرگرم می کرد. توان کار کردن زیاد نداشت و گاهی که بیماری او عود می کرد، فقط می خوابید.بد اخلاقی نمی کرد و سعی می کرد با تمام بیماری که داشت لبخند بزند. مواظب باشد بچه ها و نوه ها درد او را حس نکنند. با این وضعیت جسم او بسیار نحیف شده بود.

از او خواستم چند روزی به منزل ما بیاید شاید کمی بهتر شود و آب و هوایی عوض کند. او پذیرفت که چند روز در خانواده ما میهمان شود. که این چند روز به دو ماه و نیم رسیده بود. روزی یکی از دوستانم به منزل ما آمد و متوجه شرایط زندگی ما شد. به من گفت: تو که در آمد خوبی داری پدرت هم حجره اییدر بازار دارد چرا پدرت را به آسایشگاه نمی سپری؟ اگر پول خوبی بدهی از او خوب نگهداری و پرستاری می کنند. چرا این همه به خود سخت می گیری به زندگی ات برس.

لبخندی به او زدم و گفتم : هنگامی که دنبال خانه می گشتیم محله هایی را انتخاب می کردیم که بسیار دنج و آرام و خلوت باشد. تا اینکه خانه ایی خوب در محله ایی خلوت خریدیم.این خلوتی بسیار نا امنی را هم بدنبال داشت. و بسیار اتفاقات ناگواری که در نتیجه خلوتی محله را نا امن کرده بود. در طول هفته و هر روز سرقت های مکرر منازل و اتومبیل ها و حوادث دیگری که برای محله رخ می داد. نگرانی و عدم آرامش روحی را به اعضای محله تحمیل می کرد. من و همسرم هر دو شاغل هستیم. صبح ها فرزندانمان (دو دختر) را با سرویس به مدرسه می فرستادیم و ظهر آنها تنها به منزل بر می گشتند. از زمانی که آنها سوار سرویس می شدند تا زمانی که ما به منزل برسیم. این موضوع تمام فکر و ذهنمان را به خود مشغول می داشت. عملاً من و همسرم از ساعت ۴۵/۱۲ دقیقه تا ساعت ۳۰/۵ که به منزل برسیم به دلیل نگرانی هیچ کار مثبتی را نمی توانیم انجام دهیم.

این نگرانی در روند کاری ما در محل کارمان و زندگیمان تأثیر گذاشته بود و هر طور بود سعی می کردیم یکی از ما هر طور بود سعی می کردیم یکی از ما کارمان را نصفه رها کنیم و خود را به منزل برسانیم. اما می دانی چه اتفاقی افتاد؟ از زمانی که پدرم کمتر به حجره می رفت و بیشتر در خانه می ماند محله امن تر شده است و نگرانی از خانه ما رخت بر بسته است.

و نگرانی از خانه ما رخت بربسته است. شاید دردها و افراد ناباب با دیدن پدرم و دوستانش که جلوی درب خانه می نشینند و گپ می زدند برای جلوگیری از شناخته شدند ریسک نمی کردند و خود را به خطر نمی انداختند.

همین که احتمال لو رفتن و دیده شدن آنها بالا رفت. آدم بدها محافظه کار شدند و محله امن شد. اگر خوب دقت کنی می بینی حضور چند پیر مرد، یعنی فقط بودنشان باعث امنیت و آرامش شد.

به دوستش گفت: این مرد سالمند و بازنشسته فقط با حضورش برای من و بچه هایم امنیت و آرامش به همراه آورد.

پدرم هر روز روی پله ورودی خانه می نشست و دوستانی هم سن و سالی هم پیدا کرده بود که کنارش می نشستند و گپ می زدند.

به خاطر حضور او کسی به خود اجازه نمی دهد تعرض ناموس مردم شود. او تنها با همین جسم نحیف و بیمارش کلی کار برای ما انجام می دهد. به خاطر سایه او در خانه ما، دیگر دغدغه پسر همسایمان را نداریم می دانیم آنها به موقع به منزل رسیده اند و در خانه امن هستند به موقع غذاهای خود را خورده اند و در کنار پدر بزرگ خوش می گذرانند.

حضور او آنقدر اثر گذار است که با استخدام چند نفر خدمه باز هم نمی توانیم این آرامش را به خانواده برگردانیم.

اگر بتوانیم کاری کنیم که او در کنار ما بماند بزرگترین خدمت را به او و خود کرده ایم و صرفا بدون او در کنار ما برای من و فرزندانم کفایت می کند!!

این داستان را گفتیم تا کمی به زندگی خود و حضور سالمندان در کنار خانواده دقیق شوید و ببینید کهچیزهایی می تواند از حضور سالمندان در کنار خانواده اطمینان شود.

باور کنید که بعضی از آدم ها بخصوص سالمندان با بودن و حضورشان به ما کمک می کند وقتی آنها نباشند مسئولیت سنگینی را خواهند داشت.

نوشته علی رهنما

کد خبر: # 149512061903

دیدگاهتان را بنویسید